من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو
من به دو چیز اعتقاد دارم یکی خدا و دیگری تو
من در این دنیا دو چیزو میخوام یکی تو و دیگری خوشبختی تو
من این دنیا رو واسه دو چیز میخوام یکی تو و دیگری برای موندن با تو
نامت برایم الهامی است تا این عشق نامه را بنگارم
چشمان نافذت نظاره گر اعماق وجودم است که می سوزد
و تو آنی که آتش درونم شعله های سرکشش را وام دار توست
تو ای خیال و وهم و الهام زیبا مرا فراگیر
به مثال پرستو بچه گان بازگشته از کوچ لانه ای بر این دیوار سست بنا کن
تا سبزی باز در من جوانه بزند و به شکوفه بنشیند
بازگرد و ببین که از دوریت که چندی بیش نیست چقدر پیر گشته ام
روزی که پر پروازت را گشودی و رفتی تکه ای از مرا هم با خود بردی
و من چشم در راه بازگشتت دارم تا به هم بپیوندیم و سبز شویم
در فراق دوریت راه اشکهام خشک گشته
پس بیا و پیرهن یوسف وارت بر دیدگانم افکن تا نور دیدگانت را ببینم
مرا دربر گیر و در آغوشت نه که دیگر توانی برای در بر گرفتنت ندارم
بازگرد زیبای من که این نامه نگار حقیر چشم در راه توست و نام تو بر لبانش...دوستت دارم
تو باعث شدی یه چیزیرو بفهمم .
بفهمم عشق یعنی چی ...
بفهمم دل کجاست ...
بفهمم وقتی کسی عاشق میشه
چه حالی داره ...